کور نون شدم😐
به نام خدای عزیزم...
سلام.
دیشب دورهم بودیم و من از سر شب خیییلی گشنه ام بود؛هی میرفتم و میومدم میگفتم مامان من گشنمه،مامانمم میگفت صبر کن بقیه بیان بعد شام میخوریم و خب قرار بود خالم خورشت را بیاره و هنوز نیومده بود...پسر خاله هام همه کوچیک اند،اونا به مامانشون گفتن ما گشنمونه و مامانشون شامشون را داد..منم رفتم گفتم خاله برا منم یه کم غذا بکش،من از گشنگی دارم حالت تهوع میگیرم(آخه ناهارم خیلی نخورده بودم و درمجموع هم روز پرکاری داشتم)..خاله هم با آغوش باز پذیرفت و یه کم غذا خوردم تا بعد که سفره را پهن کنیم...همون موقع که خوردم،هنوز گشنم بودا ولی خب دیگه گفتم بیخیالش،بعدا قشنگ میشینم سر سفره و دستپخت لذیذ مامان و خاله جانم را میخورم...خب حدود نیم ساعتی طول کشید تا اومدیم سفره را آماده کنیم...تا نشستم سر سفره،انگار خیلی میلی به غذا نداشتم،با اینکه غذای محبوبم بود (حالا نمیگم قرمه سبزی بود که دلتون نخواد😁😁)ولی نتونستم زیاد بخورم و به قولی کور نون شده بودم....
بعد پیش خودم گفتم،کاش یه کم دیگه صبر کرده بودم و اون موقع با پسر خاله ها غذا نمیخوردم،تا الان بتونم از غذای اصلیم لذت ببرم....راستش یه لذت خیلی بزرگ و دلچسب را،فدای یه لذت کوچیک کردم😔😔
فکر کنم خیلی وقتا تو زندگیمونم همین کار را میکنیم،لذت های بزرگتر را فدای لذت های کوچیک و آنی میکنیم و اون لذت بزرگه را از دست میدیم...
تا حالا به این فکر کردیم که چه لذت های بیشتری میتونستیم ببریم و چقدرش را فدای لذت های کوچولو موچولو و آنی کردیم و تهش هم،هیچی به هیچی😐😐😐