خدا رحم کرد
به نام خدای عزیزم...
سلام.
سناریو ۱:
دیشب هنوز خواب و بیدار بودم که دیدم عجیب تشنه ام شده،انقدر شدتش زیاد بود که دیدم تا آب نخورم و تشنگیم رفع نشه،نمیتونم بخوابم...بلند شدم و تو حالت خواب و بیدار،آروم آروم رفتم تو آشپزخونه و لیوانم را آب کردم و داشتم برمی گشتم که یهویی پام گرفت به میزی که تو آشپزخونه بود و سرم خورد به لبه ی اُپِن...حس کردم پیشونیم داره گرم میشه؛متوجه شدم که پشیمونیم داره خون میاد و مامانم را صدا کردم،از خواب بیدار شد و بابام را بیدار کرد و رفتیم بیمارستان...خیلی سرگیجه داشتم و دیگه متوجه چیزی نبود و کم کم بیهوش شدم...وقتی بیدار شدم،متوجه شدم پیشونیم چندتا بخیه خورده و البته منم رو تخت بیمارستانم😐😐😐
سناریو ۲:
دیشب هنوز خواب و بیدار بودم که دیدم عجیب تشنه ام شده،انقدر شدتش زیاد بود که دیدم تا آب نخورم و تشنگیم رفع نشه ،نمیتونم بخوابم...بلند شدم و تو حالت خواب و بیدار ،آروم آروم رفتم تو آشپزخونه و لیوانم را آب کردم و داشتم برمی گشتم که یهویی نزدیک بود پام بگیره به میزی که تو آشپزخونه بود،خداروشکر متوجه میز شدم و پام را گذاشتم اینطرف تر....برگشتم که بخوابم،آبم را خوردم و گرفتم خوابیدم؛صبح تو تخت خودم بودم که بیدار شدم😊😊
دیشب ممکن بود هر کدوم از سناریوهای بالا برام اتفاق بیفته و سناریو ی ۲ نصیب من شد...نمیدونم اون لحظه ای که متوجه میز شدم و حواسم را جمع کردم پام بهش نخوره،خدا دقیقا اون لحظه رحم کرد یا نه؟؟
من فکر میکنم اون لحظه خدا رحم نکرد،چون خدا همیشه داره بهمون رحم میکنه و روزانه ممکنه هزاران اتفاق این چنینی بخواد برامون بیفته و خدا رحم میکنه و نمیفته و ما اصلا یه درصد هم احتمال خطا را حس نمی کنیم ،فقط بعضی وقتا،خدا یه کوچولو در حد چند لحظه،مهربانیش را نمیاره و دوباره خودش همه چیز را درست میکنه و هیچ اتفاقی هم برامون نمیفته تا ما بفهمیم هیچی نیستیم و همش و همش خود خداست که هوامون را داره...
#❤