روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۲۴ ب.ظ

بهترش را بخواه😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

گربه اومد خرگوشش را برد😣😣

داداشم چندوقت پیش یه خرگوش خیلی ناز خرید،چشماش صورتی بود و بدنش سفید و خیییلی ناز بود و زبر و زرنگ...داداشم خیلی خرگوشش را دوست داشت و یه جورایی روش خیلی حساس بود و گذاشته بودش تو یه صندوق تو باغچه...

صبح زود یهو دیدم یه صدایی داره میاد،انگار یه صدای جیغ میومد،دیدم صدا از حیاطه،تا به خودم اومدیم دیدیم ای دل غافل،گربه خرگوش نازنین داداشم را به دندون گرفته و داره میره😣😐هیچ کاری نمیشد کرد دیگه...گرفته بود و برده بودش🙄🙄

داداشم وقتی از خواب بیدار شد،رفت سراغ خرگوش،وقتی دید نیستش،کلی وای و کجاست و اینا و حسابی هم ناراحت بود و یه بغضی تو گلوش را گرفت و گریه😓😓

همون موقع رفت تلفن را برداشت و زنگ زد به بابام تا براش دوباره خرگوش بخره...باگریه داشت میگفت این دفعه دوتا خرگوش میخوام که اگه یکیشون را گربه برد،اون یکی باشه..رفتم پیشش و بش گفتم دوست داری خرگوش جدیدهات چطوری باشن؟با همون حالت بغض گفت مثثثثه همون قبلی باشه،چشاش و زبونش همون رنگی باشه و سفید باشه و زرنگ...بش گفتم ولی به نظرم ایندفعه  یه خرگوش بهتر بخواه...همون جوری با اون چشای اشک مالیش و حالت پرسشانه بم گفت مثلا چچودی؟؟🤔🤔گفتم مثلا زرنگ تر از خرگوش قبلی باشه😊بعد شروع کرد با خوشحالی بگه دوتا خرگوش میخوام چشماش چجوری باشه و زبونش چجوری و رنگ پوستش چجوری و چقدر زرنگ باشه و اینا...بش گفتم خب حالا میخوای چکار کنی؟گفت به بابا زنگ بزنم برام بخره...ظهر موقع اذان،بش گفتم بیا بریم نماز بخونیم و بعد نمازت از خدا بخواه بهت بده،چون خدا مهربون تر از همه است...و رفت وضو گرفت و مهر برداشت و نمازش را خوند و از خدا خواست بهش بده😊

 

خیلی برام جالب بود کارش...راستش از همون صبح که گربه خرگوشش را برد ،منتظر بودم  ببینم واکنشش چیه نسبت به از دست دادن چیزی که انقدر دوسش داره؟

به نظرم واکنش خوبی داشت...بخاطر از دست دادنش خیلی ناراحت شد و واقعا ناراحتیش را نشون داد و بعد هم خواست دوباره به دست بیاره و حتی بیشتر و بهتر...

 

کاش ما هم موقع از دست دادن چیزی که واقعا دوسش داریم و براش زحمت کشیدیم،اولا که واقعا ناراحتیمون را نشون بدیم و بعد هم بخوایم دوباره به دستش بیاریم و حتی بیشتر و بهتر😉😉 و حواسمون باشه تلاشمون را بکنیم ولی بریم دم خونه خدا و از خدا یعنی همون قدرت بی نهایت هم بخوایم کمکمون کنه😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۴
طیبه علی حسنی
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ق.ظ

مهربان تر از مادر😍

به نام خدای عزیزم...

سلام.

چند روز پیش یهویی صدای گنجشک ها از تو حیاط،توجهم را به خودش جلب کرد...دیدم چجور انقدر خوشگل دارن جیک جیک میکنن و میخونن😍🤗یه کم که دقت کردم،دیدم دوتا گنجشک رو سیم برق نشستن...یکیشون یه کم بزرگتر بود و اون یکی کوچکتر؛فکر کنم یکیشون مامان بود و اون یکی نی نی😍😍منم که کنجکاو،نشستم ببینم اینا دارن چکار میکنن😁😁دیدم مامان گنجشکه،داره غذا میذاره تو دهن نی نی گنجشکه😍😍انقدر این صحنه قشنگ بود که نگووو...دیروز هم دوباره رو سیم برق دیدمشون،نمیدونم همونا بودن یا یه مامان و نی نی گنجشک دیگه🤔🤔ولی دیروزیه،داشت به گنجشکش راه رفتن روی سیم و پرواز کردن یاد میداد(البته این برداشت منه ها،شاید کار دیگه ای میکرده🤔)خلاصه،خیلی حال کردم با این مامان گنجشکه که چقدر مهربانانه داره نی نی گنجشک را بزرگ میکنه و تربیتش میکنه😍😍

 

همش شنیدیم خدا از مادر مهربون تره...یه کم بیشتر حواسمون به مهربونی خدا باشه،یه کم بیشتر چشمامون را باز کنیم و مهربونی خدا را ببینیم🙃🙃

به قول سهراب،چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید🤗🤗

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۸
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ب.ظ

حس ناب تولد🤗

به نام خدای عزیزم...

سلام سلام.

راستش نمیخوام ریا بشه ها،ولی امروز تولدمه🤗🤗

صبح تاحالا همش مقاومت میکنم در برابر اینکه تولدمه و یه سال به عمرم اضافه شده(لو نمیدم چند سالمه ها😉😉البته ما خانم ها که از ۱۴ بالا نمیایم🙄)

خلاصه که صبح تاحالا خیلی مقاومت کردم ولی دیگه فکر کنم باید بپذیزم😐😐

یه سال به عمرم اضافه شد و یه پک ۳۶۵ روزه،تحویل داده شد و امروز پک جدید را دریافت کردم...معلوم نیست پک جدید چند روزه باشه و یا چند ساله...ولی میدونم باید از تجربه های پک قبلی استفاده کنم برای بهتر استفاده کردن از پک جدید😉😉

حس جالبیه،ناراحتی و اینکه آیا درست از وقتم و انرژی و عمرم استفاده کردم و اینکه آیا واقعا اندازه یک سال،یعنی ۳۶۵ روز و ۸۷۶۰ ساعت رشد کردم یا نه؟🤔🤔و حس جالب اینکه آدم داره بزرگتر میشه و فرصت های جدید هست برای تجربه کردن و رشد کردن 😍😍

خدایا شکرت که دارمت و با امید و تکیه به خودت،میخوام برم جلوتر...

 

امیدوارم از لحظه لحظه زندگیم خوب استفاده کنم و واقعا رشد کنم🤗🤗

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۷
طیبه علی حسنی
جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۴ ب.ظ

تا حالا به خودت وعده دادی؟!🤔

به نام خدای عزیزم...

سلام.

بالاخره روز موعود فرارسید😉

یادمه دبیرستان که بودم،صبح ساعت۶:۳۰ سرویس میومد دنبالم و منم که خوش خواب،هر روز صبح به هزار زور بلند میشدم از خواب...هرروز صبحی که بلند میشدم برای مدرسه،به خودم میگفتم چاره ای نیس،باید بلند بشی،حالا بلند شو،ظهر میای می خوابی دوباره😉😊بعد خودمو گول میزدم و بلند میشدم و خب به این امید که ظهر بخوابم و از قضا،ظهرش هم نمیخوابیدم از بس مشغله داشتم...جالب که دوباره فردا صبحش همین قضیه تکرار میشد و دوباره به خودم وعده میدادم که ظهر میام میخوابم...

حالا امروز صبح،بعد حدودا چهار پنج سال،دوباره همین قضیه تکرار شد 😅😅

چند شبه نتونستم خوب بخوابم و امروز صبح کنکور داشتم...ساعت۶ ساعت گذاشته بودم،انقدر حالشو نداشتم که میخواستم نرم کنکور بدم🙄🙄بعد با خودم گفتم نه کلی وقت گذاشتم و باید برم.بعد دیدم بازم حالشو ندارم بلند بشم😐😑دیگه به خودم گفتم ببین طیبه،الان بلند شو،ظهر میای میخوابی😊🙂تا اینو گفتم یاد دبیرستانم افتادم😅 و واقعا که این ترفند جواب میده...

 

اومدم بگم خیلی وقتا خیلی کارها هست که از لحاظ منطقی و عقلانی،خیلی معقوله و خب قاعدتا باید انجامش بدیم ولی خب حالشو نداریم یا هر دلیل دیگه ای هست برای انجام ندادنش😐😐در این مواقع،آدم میتونه به خودش یه وعده ای بده تا خودش خودشو قانع کنه و بخاطر اون چیزی که به خودش وعده داده هم که شده،بلند بشه کارش را بکنه🤗🤗

 

حواسمون باشه به خودمون وعده میدیم،حتما انجامش بدیما😏وگرنه دفعه بعدی،خودمونم دیگه خودمون و وعده های به خودمون را قبول نداریم🙄

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۴
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۵ ب.ظ

چه چیزی تو را نسبت به پروردگارت مغرور کرده؟؟

به نام خدای عزیزم...

سلام.

تو اسفند بود فک کنم که ظهر زنگیدم به استادم و گفتم ما داریم خونه تکونی میکنیم و من امروز نمیام باشگاه...گفت باشه انشاالله جلسه دیگه حتما بیا...و جلسه ی دیگه ای تشکیل نشد😐😐اره تشکیل نشد،چون کرونا اومد و تمام مراکز تعطیل شد...تا چند روز داغ بودیم هنوز و پذیرشش سخت بود...یه بار با خودم فکر کردم اون جلسه آخری که رفته بودم باشگاه،هیچ وقت فکر نمی کردم جلسه آخر باشه؛اگه میدونستم جلسه آخره،حتما هم خیلی بهتر تمرین میکردم و هم یه دل سیر دوستام و استادم را می دیدم و بودنشون را برای خودم ذخیره می کردم که حداقل تا چندوقت بتونم دوریشون را تحمل کنم...ولی خب حیف و صد حیف که اون جلسه آخر هم،خیلی عادی مثله بقیه روزا گذشته بود،چون نمیدونستم جلسه آخر و دفعه آخر هست🙄🙄

 

امروز شنیدم یه بنده خدایی بخاطر کرونا فوت کرده؛عمیقا ناراحت شدم ولی راستش هر موقع میشنوم یکی فوت کرده هم همین حس را دارم...تا کلی وقت ذهنم درگیره که خب این بنده خدا هم نمی دونست این کاری که داره میکنه،آخرین باره...مثلا نمی دونست آخرین باره خانواده اش را میبینه،نمی دونست آخرین باره میره سر کار،نمی دونست آخرین باره خیابون های شهر را میبینه،نمی دونست آخرین باره نماز میخونه،نمی دونست ممکنه آخرین بار باشه که با خدا حرف میزنه و خیلی چیزای دیگه...کاش یه کم باور میکردیم که مرگ فقط برای همسایه نیست،هرلحظه ممکنه سوت پایان ما راهم بزنند...کاش یه کم این را درک میکردیم و از زندگیمون بیشتر لذت میبردیم،بیشتر به خدا نزدیک میشدیم،بیشتر آدم حسابی میشدیم😐😐😐

 

همیشه اینجور مواقع میگم "ما غرک بربک الکریم"چه چیزی تو را نسبت به پروردگارت مغرور کرده؟؟

 

واقعا ما انسان هایی که به هیچی بند نیستیم،چی باعث شده نسبت به خدا مغرور بشیم؟؟😔😔

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۵
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۲ ب.ظ

رفیقی باهاش؟🙃

به نام خدای عزیزم...

سلام.

آقا من به این نتیجه رسیدم آدم باید یه رفیق درست و حسابی تو زندگیش داشته باشه؛از اینا که تا از همه جا پُره و راه به جایی نداره،بره همه را رو سر این رفیقش خالی کنه،این رفیق هم فقط گوش کنه؛بعد که گوش کرد،با مهربونی بهت بگه قربونت برم،اینم راهکار مشکلاتت؛همون اول میومدی به خودم میگفتی یا نه،از همون اول همه را به خودم میسپردی،خودم برات حلش میکردم دیگه😉😉

 

اره آدم باید از این رفیقا داشته باشه؛به نظرم اگه داشته باشه،شش هیچ از بقیه جلوست😉😉

 

 

منم از این رفیقا دارما😁امروز عصر وقتی از همه پر بودم و دیگه کم کم داشتم به سیم آخر میزدم،رفتم سراغ رفیقم و عقده گشایی کردم😁بعدم با لبخند جوابم را داد...جواباش یکه یکه ها،اصن ردخور نداره🙄🙄

 

میدونی دوستم کیه🤔🤔

خداست😍😍

همه درد و دلام را بهش میگم،بهش قر قر میکنم چجوووور،عصباتیت هام را بهش میگم،اعصاب خوردی هام را بهش میگم؛همه را گوش میده؛بعدم برای اینکه جوابم را بگیرم،میرم قرآن را باز میکنم و جوابم را میده😊😊جوری با حرفاش آروم میشم که حد نداره...

 

رفیق!اگه با خدا رفیقی و رفیق فابته که دمت گرم،اگه نیستی،برو هرچه زودتر باش رفیق شو،رفاقت باهاش به رفاقت با تموم دنیا می ارزه😉😉

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۲
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۰ ق.ظ

کاش قبلش برای خودم گفته بودم🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیروز یه اتفاق جالبی برام افتاد و خودم کلی ازش چیز یادگرفتم؛همش میخواستم باهاتون به اشتراک بذارم ولی مشغله ی کنکور اجازه نداد...حالا امروز صبح گفتم حتما بذارمش😉

 

جونم براتون بگه که من چند هفته پیش یه اشتباهی کردم و خب مقتدرانه هم نمیپذیرفتم که اشتباه کردم و می گفتم نه حق با منه 🙄🙄😏😏دیروز برای حل اون مشکل،باید با یکی مشورت میکردم از قضا دوستی که خواستم باهاش مشورت کنم،خودش تخصص داشت تو این زمینه...وقتی بهش گفتم چکار کردم،گفت خیلی کارت اشتباه بوده و اگه اینکار را نمیکردی و کار دیگه میکردی بهتر بود...همون حینی که داشت میگفت،خودم که ماجرا را مرور کردم،گفتم اااا راست میگه ها؛اگه به جا اینکار،اون کار را می کردم نتیجه بهتر بود...

 

 

خلاصه سرتون را درد نیارم؛هر موقعی که یه مشکل لاینحلی براتون پیش اومد،اول خودتون ماجرا را برای خودتون تعریف کنید و بعد از بالا نگاه کنید که انگار یکی اومده و مشکلش را به شما گفته و ازتون راهکار خواسته(آخه ماها اصولا برای بقیه خیلی خوب بلدیم نسخه بپیچیم،ولی به خودمون که میرسه یادمون میره😏🙄)؛بعد تو این موقعیت عادلانه برخورد کنید و اشتباهات خودتون راهم بپذیرید و برید دنبال حلش🙂🙂البته مشورت با متخصص هم فراموش نشه🤗🤗

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۰
طیبه علی حسنی
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ب.ظ

یه نفس بگیریم

به نام خدا...

سلام.

انشاالله آخر هفته کنکور ارشد دارم..نزدیک ظهر بود و مغزم انگار خسته شده بود و منم داشتم تست میزدم،یه سوال بود،یه بار خوندم و نفهمیدم چیه،دوباره هم خوندم و دوباره هم نفهمیدم😁😁(حالا فکر نکنید خنگ شده بودما😂😂)بعد یه لحظه سرم را آوردم بالا و یه نفس عمیق کشیدم و دوباره سوال را خوندم و دیدم اااا چقدر آسونه و جوابش را زدم...پیش خودم گفتم اگه تغییر وضعیت نداده بودم و همیینجور میخواستم ادامه بدم،شاید ده بار دیگم که سوال را میخوندم،نمیفهمیدمش 🙄🙄

 

فکر کنم تو زندگی مون هم لازمه وقتی یه مشکلی پیش میاد و نمیتونیم حلش کنیم،یه کم از اون مشکل فاصله بگیریم،یه نفس عمیقی بکشیم و دوباره پر انرژی بریم که حلش کنیم؛قطعا نتیجه ی بهتری میگیریم🤗🤗

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۵
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۲ ب.ظ

حال دلت چگونه است؟!

به نام خدا...

سلام.

امروز هرچی نگاه به اطرافم و اتفاقات کردم،نتونستم چیزی ببینم که ازش چیزی یادبگیریم؛نه اینکه چیزی نباشه ها،من ندیدم😐😑راستش امروز خیلی حوصله ندارم،انگار خیلی حال و هوام خوش نیس،میدونم از ضعف ایمانه،وگرنه کسی که ایمانش بالاست،چون میدونه همیشه خدا هست،از سختی و ناملایمات نمیترسه و اتفاقا رشد میکنه...فکر کنم ما آدم ها،دنیا و همه ی اطرافمون را با حال خودمون میسنجیم و میبینیم،نه با اونی که واقعا وجود داره...یه موقع هایی بهترین ها را میبینیم و حتی از دیدن بچه کوچولوهای تو ماشین که از کنارمون رد میشند هم لذت میبریم و یه موقع هایی،حس و حال بهترین آدم های زندگیمون را هم نداریم‌...دنیا همون دنیاست،حال من و توست رفیق که فرق میکنه و اون موقع است که با حال خودمون،دنیا و هر آنچه در آن هست را تفسیر میکنیم😐😑😐😑

 

امیدوارم همیشه حال دلت آباد باشه رفیق...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۲
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۵۵ ب.ظ

ریشه هات را به کی سپردی؟!

به نام خدای عزیزم...

سلام.

خوابیده بودم پشت پنجره تا یه چورت عصرگاهی بزنم و بلند بشم برای ادامه ی کارهام...هنوز خواب و بیدار بودم و چشمام را داشتم باز میکردم که درخت جلو خونه مون را دیدم که چه مست و خوشحال،داره با نسیم میرقصه...با هر وزش بادی،شاخه ها و برگ هاش را میچرخونه و میرقصونه و دوباره وایمیسه سرجاش؛بعد از باد و نسیم و حتی طوفان،خم به ابرو نمیاره،جوری وانمود میکنه که انگار نه خانی اومده و نه خانی رفته؛موقع باد لذت میبره ازش و بعدش هم انگار نه انگار که بادی اومده بود،مثه قبل محکم و استوار وایمیسه سرجاش...

فکر کردم چجوریه که این درخت حتی از ناملایمات هم لذت میبره...یه کم که بیشتر دقت کردم،دیدم درخت ریشه داره؛امیدش به ریشه هاشه که تو خاکه،به ریشه هاش که جای امنی هستند،اگه ریشه نداشت و همینجوری روی زمین بود،با یه نسیم خیلی سبک خم میشد و دیگه نمیتونست برگرده سر خونه خود...

 

ریشه داشته باشیم؛ریشه هامون را به یه جای مطمئن وصل کنیم و گره بدیم...درخت ریشه هاش را داده دست خاک،به خاک اطمینان داره،میدونه هر اتفاقی بیفته،این خاک خیلی هوای ریشه هاش را داره و نمیذاره اذیت بشه...ریشه هامون را به جای مطمئن وصل کنیم،به جایی که مطمئن باشیم چون به اونجا وصلیم،تمام سختی ها رد میشند و بالاتر از اون،تو سختی ها و ناملایمات میرقصیم و برگ هامون را تکون میدیم...تصمیم گرفتم ریشه هام را به یه جای مطمئن بسپرم،میخوام ریشه هام را بدم دست خدا...میدونم انقدر مطمئن هست که تو همه شرایط کمکم کنه تا برقصم و لذت ببرم...

 

دمت گرم که هستی🤗

 

#❤

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۵
طیبه علی حسنی