نوشته ی خط خطی
آیا چرا نوشته قبلی من اینجوری نوشته شده بود؟؟؟
به نام خدای مهربانی ها...
امروز بعد از مدت ها،تونستم یه سری از آشنایان را ببینم(البته سعی کردیم پروتکل های بهداشتی را رعایت کنیم😊).
خلاصه،دیدنشون بعد از مدت ها چسبید و این فکر اومد تو ذهنم که چقدر حواسمون به داشته هامون نیست و مثلا همین که این همه دوست و آشنا داریم،این یه نعمته...
خداجونم کمکمون کن بتونیم نعمت ها را بفهمیم و شکرشون را به جا بیاریم.
#❤
به نام خدای عزیزم...
بالاخره ممکنه هرکی تو زندگیش لحظات سخت و مهمی را داشته باشه؛لحظاتی که انگار اتفاق اون لحظه،از توان خودش خارجه و نیاز داره به یکی که قوی تر از خودشه...یکی که واقعا مطمئن باشه قوی تر از خودشه و میتونه کمکش بکنه..آخه الان خیلی ها هستند که فقط ادعای بزرگ بودن دارند ولی قوی و بزرگ نیستند...
خلاصه که تو اون لحظات،اگه تونستیم قوی تر از خودمون را پیدا کنیم و ازش کمک بخوایم،بُرد کردیم،وگرنه فکر نکنم خودمون بتونیم تنهایی از پسش بربیایم.
خدایا شکرت که تو را دارم..خدایی دارم که خیییلی قوی هست...خدایی دارم که حتی وقتی سرگرم هستم و حواسم بهش نیست،ولی وقتی ازش کمک میخوام،جوری باهام مهربونی میکنه که انگار فقط من یه بنده را داره.
موقع سختی ها،موقع هایی که حس میکنم یه قوی تر از خودم باید باشه،به خدا پناه میبرم؛مثه یه بچه ای که کلی با دوستاش بازی کرده و یاد مادرش نبوده ولی تا با دوستاش قهر میکنه یا تو بازی میبازه،به آغوش مادرش پناه میبره...
خدایا شکرت که میتونم بهت پناه بیارم...
#❤
به نام آفریننده ی آسمان و خورشید و ابرهایش
به آسمان نگاه میکنم...ابری جلوی خورشید را می گیرد،می آید جلوی نور را میگیرد و میرود،این ابر می رود و ابر دیگری می آید،این هم جلوی نور خورشید را میگیرد ولی دوباره می رود و تا به آسمان نگاه میکنم همین وضع تکرار می شود.
به راستی که خورشید عجب اعتمادی دارد به گردش روزگار...فکرش را بکن،اگر قرار بود خورشید هم مثل ما آدم ها با یک ناملایمتی،تن و بدنش بلرزد و از حرکت و وظیفه ی خود بازبماند،چه میشد😕😕
به نام خدای مهربانم...
کاش کمی از مهربانی خدا را بیشتر درک میکردیم🙃
امروز صبح برای صبحانه یه جای خیییلی دلچسب بودم؛باغ بابابزرگم بودم.رفتم از درخت چندتا میوه بچینم؛جاتون خالی که خیلی چسبید.
همون حینی که داشتم میوه میچیدم،به این فکر میکردم که چقدر این درخت مهربونه،وقتی میخوایم میوه بچینیم،نمیگه تو خوبی پس بیا میوه بچین😍🤗 ولی تو خوب نیستی،پس من بهت میوه نمیدم😏😏
حالا ما آدم ها تا میایم یه کمکی به بقیه بکنیم،کلی پیش خودمون میگیم آیا لیاقت محبت داره؟نکنه پررو بشه؟نکنه دو روز دیگه با این محبت الانم پرتوقع بشه؟
خلاصه که هزارتا بهانه میاریم و حالا یا با خودمون کنار میایم و محبت میکنیم یا هم میگیم نه حالا خدا از راه دیگه ای کمکش میکنه🙂تازه پیش خودمونم خیلی فکر میکنیم آدم حسابی هستیم🙄و اگه هم کمک یا محبت بکنیم،تا آخر عمر یا به روش میاریم یا اگه خیلی اهل ریا نباشیم،تو ذهنمون هزار بار مرور میکنیم...
خلاصه که جونم براتون بگه،خوبه مهربانی و لطفی که خدا به وسیله ی درختهای مهربونش و میوه های خوشمزه اش 😋بهمون کرده،مثه ما آدما نیست😉😉وگرنه فکر کنم تاحالا از گشنگی مُرده بودیم😂😂
خداجونم!
مرسی که انقدر مهربونی😘😍
به نام خدای مهربانم....
من کنکوریم،دارم برای ارشد میخونم و انشالله دوباره کنکور را عقب نندازند،چند وقته دیگه کنکور دارم و حالا مثلا دارم درس میخونم.
چند وقته که بودجه بندی کردم که تا کجا بخونم تا انشالله بتونم مرور کنم.
صبح وقتی تصمیم گرفتم بودجه بندی امروزم را شروع کنم،با خودم گفتم کاش میتونستم امروز این کتاب را تموم کنم🙃 و با اینکه تو برنامه ریزیم قرار بود فردا تمومش کنم.
خلاصه که شروع کردم بخونم و خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش را میکردم، نصف بیشتر سهم مطالعه ی امروزم را تموم کردم.همون موقع به خودم گفتم من باید امروز تموم کنم این کتاب را و اگه نخوام تمومش کنم،وقتم را بیخودی هدر میدم؛همونجا بود که فهمیدم خیلی وقتا تو زندگیمون همینطور میشیم؛تو راه رسیدن به یه هدف هستیم ولی چون اهداف بعدی را تعیین نکردیم،همون هدف قبلی راهم تمومش نمی کنیم یا اگه هم تموم کنیم،بعدش خیلی وقتمون را هدر میدیم.
راستش خیلی وقتا بعضی چیزا از دور برامون غیر ممکن و سخته(مثه من که صبح با حسرت گفتم کاش امروز کتابم را تموم کنم😟)؛ولی وقتی واردش میشیم،میبینیم اگه یه کم بیشتر تلاش کنیم و تمرکزمون رو هدفمون باشه،میتونیم همون غیر ممکنه راهم ممکن کنیم😍😍.
امیدوارم ترس از شروع کارها،مانعمون نشه که به کارها و اهدافمون نرسیم🤗.
به نام خدا...
پنج شنبه عصر بود که راه افتادم برم مجموعه ترنم برای یه جلسه. خیلی وقت بود که به خاطر شرایط کرونا از خونه بیرون نیومده بودم؛راستش حس اصحاب کهف را داشتم،حالا خیلی هم چیزی عوض نشده بودا ولی دوس داشتم حس اصحاب کهف را داشته باشم😁😁(حالا یکی بیاد به من بگه تو مگه میدونستی اونا چه حسی داشتند که میخوای حس اونا را داشته باشی😒😒)
به هرحال که رسیدم مجموعه و دیدارهای شیشه ای. آخه واقعا هم شیشه ای هست چون انگار دوستان و عزیزانت را از پشت شیشه داری می بینی؛نه میتونی بغلشون کنی،نه میتونی باهاشون دست بدی و نه حتی میتونی نزدیکتر از یک متر بهشون بشی.(چقدر هم که ما این فاصله یک متر را رعایت میکردیم😏😏)ولی تجربه باحالی بود،مثلا به جای دست دادن،تو هوا دستامون را برای هم تکون میدادیم👋؛ولی خب،حتی دیدار شیشه ای هم بعد از مدت ها خیلی به دلم چسبید و کلی ازشون انرژی گرفتم. ولی واقعا چقدر نعمت داریم که خودمون خبر نداریم. کی فکرش را میکرد دست دادن با دیگران یه نعمت باشه که ممکنه یه روزی گرفته بشه. هزاران هزاران هزار و حتی خیلی بیشتر نعمت داریم که حتی نمیدونیم چی هستند و چه بنده های خوبی نیستیم که شکرش را به جا نمیاریم😔
بعد از دیدارها و کلی ضدعفونی شدن توسط خانم جبرییل جان،آماده شدیم برای کلاس. صحبت های خانم خاشعی عزیزم مثل همیشه لذت بخش بود؛اصن خانم خاشعی حرف میزنه ها،جیگرم حال میاد. بعد از خانم خاشعی،آقای کیانی صحبت کردند. راستش مقدمه ی حرفاشون را قبلا خیلی شنیده بودم که ماها داریم کم کاری میکنیم و معارفی که ما داریم خیلی عالی و نابه و همه تشنه هستند و از این حرف ها؛ولی خب همه میومدند حرف میزدند و میرفتند،هیچ کس نمی گفت خب بابا!حالا که میدونیم این کمبود و کم کاری وجود داره،بیاین اینکار را بکنیم تا حل بشه. البته فک کنم دلیلشم بدونما،چون اونام فقط میدونستن باید یه کاری کرد ولی نمیدونستن چه کار باید کرد. اینجاست که شاعر میفرماید به عمل باید به سخنوری نیست(بعله ماییم دیگه،از اینام بلدیم😎😎)ولی خداروشکر ایشون بالاخره راهکار را گفتند که چیکار باید کرد. البته فک کنم از لباس زرد رنگی هم که پوشیده بودند میشد حدس زد که ایشون اهل عمل کردن به دانسته هاشون هستند(آخه میفرمایند که رنگ زرد برای جذب مخاطب مفید می باشد.)حالا شایدم دلیل دیگه ای داشته ها،ولی دوس داشتم اینجوری برداشت کنم😒
و اماااااا...بریم سراغ قشنگ ترین صحنه در ترنم پنج شنبه😍
خب پنج شنبه هم جلسه حضوری بود و هر قرار بود دوتا استاد جانم(خانم خاشعی و خانم استادشریف)وبینار و لایو هم داشته باشند.
قشنگ ترین صحنه را اونجایی دیدم که خانم استادشریف عزیزم توی حیاط،پشت میز،جلوی اون درخت زردآلو قشنگه با برگ های نازش،نشسته بودند و صحبت میکردند و لایو هم گرفته میشد و یهویی پسرشون اومدند و یه عکس از مامانشون گرفتند که مامانشون هم توی لایو معلوم باشه و هم فضای حقیقی(از اون عکس خفنا😉). به نظر من قشنگ ترین نگاه،نگاه پرمحبت پسر به مادرشه(اللهم ارزقنا😌)به خصوص وقتی خدا هم یه نم بارون بزنه و دیگه فضا کلا دلچسب و لاکچری میشه.
راستی یه چیزیم یادم رفت بگم،اینکه وقتی از حضار برای یک برنامه مجازی هستیم و خب شرایط کروناست و قراره ماسک بزنیم و فاصله را رعایت کنیم،حواسمون باشه تا آخر برنامه ماسکمون روی صورتمون باشه چون یهویی و بدون هماهنگی دوربین را میچرخونند به سمت ما و خب دیگه وقتی هم نیست که بخوایم ماسک را روی صورتمون بزنیم و دوستانی که لایو را دیدند،شب میان پی وی و محترمانه میگند عزیزدل،عوام فریبی نفرما و ماسکت را بر صورتت بفرما😒
در مجموع برنامه ی پنج شنبه را دوست داشتم. فهمیدم خیلی کارها هست که باید انجام بدم. حس جالبیه،از یه طرف ناراحت بودم که چرا تا الان واقعا کاری انجام نشده برای پرشدن این خلا فرهنگی و چرا من تا الان کاری انجام ندادم و از یه طرفم حس شادی و انرژی گرفتن برای اینکه بالاخره یه جا گفته شد چه کار باید بکنیم تا انشالله این کاستی پر بشه.
خداجونم شکرت بابت اینکه تونستم این حس های قشنگ را تجربه کنم،تونستم از دیدن عزیزانم خوشحال بشم و خبرهای خوب بشنوم.
خداجونم شکرت بابت تمام نعمت هایی که بهم دادی،همه اون نعمت هایی که قادر به فهمیدنشون هستم و همه اون نعمت هایی که بهم بخشیدی ولی من حتی حواسم بهشون نیس.
مرسی که هستی خداجونم😍😍
دوست دارم یکی از خاطرات روزهای کلاس رفتنم در دوران قرنطینه،البته با حفظ تمام موارد بهداشتی،را در پست بعدی براتون به اشتراک بگذارم.
ممنون میشم نظراتتون را برام بگید
سلام.
هدفم اینه اینجا مطالب قشنگی براتون به اشتراک بذارم.
امیدوارم خوشتون بیاد.