روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ب.ظ

زاویه دیدت چیه؟!

به نام خدای عزیزم..

سلام سلام😍

خیییلی وقته اینجا نبودم ولی حالا با یه مطلب توووپ اومدم😍😍😍

یادمه دانشجو که بودم،استادمون یه بار یه مثالی زد.میگفت در مواجهه با درس،آدم ها سه مدل طرز نگاه دارند.

یه سری ها از پایین بهش نگاه میکنند و درس را مسلط به خودشون میتونند و خب معمولا جلوش کم میایند،معمولا هم یا اون درس را پاس نمیشند یا با نمره پایین.گروه دوم درس را هم سطح خودشون میبینند و معمولا نمرات متوسطی هم میگیرند و اماااا گروه سوم؛این گروه درس را از بالا بهش نگاه میکنند و خودشون را مسلط به درس میتونند.اینا هم نمره های خییلی عاالی میگیرند و هم کلی چیز خوب از درس یاد میگیرند؛مثلا اینجوری هستند که کاوش میکنند و خودشون را بالاتر از درس میبینند و انگار خیلی براشون سخت نیست.

 

راستش این دیدگاهش را همیشه تو چیزهای دیگه هم تعمیم میدم.

برای هرچیزی ببینیم داریم از چه زاویه ای نگاه میکنیم.از پایین بهش نگاه میکنیم یا هم سطح خودمون یا از بالا🤔🤔

زاویه دید برای مواجهه با مشکلات خییلی مهمه😉😉

به قول شاعر چشم ها را باید شست😉😉

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۴
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ

قصه های مجید

به نام خدای عزیزم...

سلام.

عزیزم(مامان بزرگم) چند روزه مریضه و امروز چند ساعتی رفتم پیششون.همینجوری که سرم تو دستشون بود،نشسته بودیم پا تلویزیون و یهویی دیدیم فیلم قصه های مجید را میخواد بذاره.خیلی حس قشنگی بود رها بشی از روزمرگی ها و بیخیال از همه جا،بشینی کنار عزیزت و فیلم ببینی و باهاشون بخندی😍😍

 

حالا تو فیلم یه چیز جالب بود.مجید باید جدول ضرب را حفظ میکرد و معلم ریاضیش ازش می پرسید.هربار مجید کلی حفظ میکرد و تا معلم میخواست بپرسه،از تو جیبش یه تسبیح درمیاورد تا اشتباهات مجید را بشماره.مجید هم ذهنیت بدی نسبت به این تسبیح پیدا کرده بود و هربار اینو میدید حول میشد.

 

راستش پیش خودم گفتم ممکنه علت خیلی از رفتارهای اطرافیان ماهم همین باشه.مثلا بچه ای که از حموم کردن بدش میاد حتما یه خاطره بد داره از حموم رفتن؛یا کسی که از کتاب گریزانه،ممکنه یه بار یه رفتار اشتباهی از کتابخون ها دیده که باعث شده ذهنیت بد پیدا کنه.نمیگم کار اون درسته یا نه ولی خودمون حواسمون به رفتارهامون باشه تا باعث به وجود اومدن ذهنیت بد نسبت به کارهای خوب تو اطرافیانمون نشیم🙃🙃

این بود انشای من؛نقطه سر خط😉😉

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۸
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۰ ق.ظ

هدیه تولدت چی باشه؟

به نام خدای عزیزم...

سلام.

هفته دیگه تولد داداشمه،دیروز مامانم داشت بهش میگفت دوست داری کادو تولد چی بگیری؟بعد داشت میگفت نمیدونم.مامانم بش گفت خب یه هفته وقت داری فکر کنی چی هدیه میخوای؟

 

به این فکر کردم ممکنه خدا هم به ما گفته باشه وقت داری فکر کنی ببینی از زندگیت چی میخوای و وقتی با خودمون کنار اومدیم که چی میخوایم،بهمون بده🙃🙃

مثلا خدا میگه میخوای هدیه زندگیت چی باشه؟

ولی ما بعضی وقتا حتی فکر هم نمی کنیم دوست داریم چی از زندگیمون بگیریم 🙃🙃

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۰۸:۱۰
طیبه علی حسنی
جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۶ ب.ظ

تنهایی برو😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداش من یه کم از تاریکی میترسه.

امشب بهم گفت آجی میای بریم بیرون و من یه چیزی هست میخوام  بردارم.گفتم باشه و داشتم دستم را میشستم و بهش گفتم تو برو من الان میام.کلی منتظر من وایساده بود که دوباره بهش گفتم تا تو بری منم اومدم؛که بالاخره پذیرفت و رفت‌.تا رفت بهم گفت آجی نمیخواد بیای،مامان اینجاست.

 

پیش خودم فکر کردم خیلی از اهداف زندگی ماهم همینجوره.یعنی منتظریم یکی بیاد و همراهی مون کنه تا ما هم بریم و ادامه بدیم ولی خیلی وقتا وقتی وارد مسیر میشیم،میبینیم حتی ممکنه آدمی همراهی مون کنه که از اونی که فکرش را هم میکردیم بهتر باشه و یا مسیری سر راهمون قرار بگیره که حتی از اون مسیری که ما فکرش را میکردیم هم بهتر باشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۶
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ب.ظ

مثل پدر

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیشب سر سفره یه اتفاق قشنگ افتاد.خواهرم میخواست بره نوشابه بگیره و گفت چه رنگی بگیرم.من و داداشم گفتیم لیموناد بگیر.خواهرم دوباره می پرسید چه رنگی بگیرم و ما دوتا می گفتیم لیموناد و بقیه هم نظری نمی دادند.تا اینکه بابام خیلی آروم گفت خب لیموناد بگیر و خواهرم گفت خب رفتم لیموناد بگیرم.همون موقع من و داداشم ذوق خودمون را نشون دادیم و داداشم گفت آخ جون بالاخره حرف ما شد؛که بابام بهش گفت یه کم من پشتت اومدم که حرف تو شدا...

 

به این فکر کردم که هرچی هم این بچه و حتی منی که از خواهرم بزرگتر هستیم می گفتیم لیموناد اهمیت نمیداد ولی تا بابام خیلی آروم گفت،اهمیت داد و پذیرفت.

به این فکر کردم مگه ما اعتقاد نداریم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف )پدر امت هستند،خب یه موقع هایی شاید اگه حرفی را به پدر بزنیم،با یه اشاره حل بشه🙃🙃

امام زمانم،میشه برام پدری کنی😍😍تا الان پدری کردی ولی بازم مثله همیشه برام پدری کنی و کمکم کنی😍😍😍😍

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۲۱:۳۸
طیبه علی حسنی
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ

کلاس آنلاین هم عالمی داره😋

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز سر کلاس آنلاین داداشم یهویی یه چیزی خیلی توجهم را جلب کرد.

دیروز کلی سر گوشی آنلاین بودیم و کلا یه صفحه معلمشون درس داد؛شب کلی انتقاد میکردم که بابا کلی وقت میذاریم و فقط یه صفحه درس میده و از این حرفا🙄

امروز دوباره کلاس داشتن و یه صفحه درس داد.

یه لحظه پیش خودم گفتم ببین اگه همه کتاب را بخواد یه باره درس بده که نمیشه و باید آروم آروم درس بده.

تعبیر من این بود که تدریس کل کتاب یه هدف بزرگه که شاید اگه اول سال به بچه ها بگه یه ماهه این کتاب را میخوام تموم کنم،هم نشدنی هست و هم بچه ها همراهی نمی کنند ولی معلم نمیاد از هدفش دست بکشه.این کتاب یه هدف بزرگه ولی زمان درست برای رسیدن بهش معلوم شده و نکته مهم تر،روزی یه صفحه درس میده.یعنی روزی یه قدم کوچیک برای رسیدن به هدفش برمیداره.

 

هدف های بزرگ انتخاب کنیم اما برای رسیدن بهشون،زمان مناسب  را در نظر بگیریم و نکته مهم تر،روزی یه قدم،حتی کوچیک،برای رسیدن به هدفمون برداریم🙃🙃🙃

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۷
طیبه علی حسنی