جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۶ ب.ظ
تنهایی برو😉
به نام خدای عزیزم...
سلام.
داداش من یه کم از تاریکی میترسه.
امشب بهم گفت آجی میای بریم بیرون و من یه چیزی هست میخوام بردارم.گفتم باشه و داشتم دستم را میشستم و بهش گفتم تو برو من الان میام.کلی منتظر من وایساده بود که دوباره بهش گفتم تا تو بری منم اومدم؛که بالاخره پذیرفت و رفت.تا رفت بهم گفت آجی نمیخواد بیای،مامان اینجاست.
پیش خودم فکر کردم خیلی از اهداف زندگی ماهم همینجوره.یعنی منتظریم یکی بیاد و همراهی مون کنه تا ما هم بریم و ادامه بدیم ولی خیلی وقتا وقتی وارد مسیر میشیم،میبینیم حتی ممکنه آدمی همراهی مون کنه که از اونی که فکرش را هم میکردیم بهتر باشه و یا مسیری سر راهمون قرار بگیره که حتی از اون مسیری که ما فکرش را میکردیم هم بهتر باشه.
۹۹/۰۷/۰۴
مثل همیشه عالی نوشتین🌹🌹🌹🌹