روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۱۰ ب.ظ

اژدها وارد میشود😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

_تا مختار بفهمد اژدهای طمع دولتش را بلعیده

این دیالوگ ابن حر بود  تو فیلم مختار.

 

اینکه حرفش درسته یا نه و حرفی که درمورد دولت مختار زد را نمیتونم بگم درسته یا نه ولی در کل جمله اش به نظرم قابل تامله🤔

نکنه ماهم دچار طمع بشیم یا دچار کمال گرایی بشیم و کل دولتمون بلعیده بشه🤔بلعیده شدن دولتم را تو این میبینم که به اهدافم نرسم و میدونم یکی از اژدها هایی که منو تهدید میکنند،عجول بودن و کمال گرایی هست.

 

به قول عزیزی،کمال گرایی و عجول بودن باهم در تناقضه.برای کمال گرایی و کامل شدن نیاز به زمان هست و این با عجول بودن در تناقضه.

 

رفیق،حواست باشه تو هم مثله من دچار اژدها و تناقض نشی یا هرجا شدی،خودت جمع و جورش کن وگرنه ضربه میزنه به دولتت😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۱۰
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۴۷ ب.ظ

قیمتت چقدره؟!

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز یه صحنه خیلی جالب دیدم😉

یه ماشین وانت بود و پشتش یه عالمه ببعی بود.یکی از این ببعی ها پاش را داشت میاورد بیرون.من یهو گفتم ااا این ببعی را ببین،الان پاش میشکنه😣خودش نمیدونه چقدر گرونه و ارزشش چقدره وگرنه اینجوری نمیکرد و قدر خودش را بیشتر میدونست😅😅

همون موقع خالم گفت خب آدم ها هم نمیدونند ارزششون چقدره وگرنه قدر خودشون را بیشتر میدونستن😉

راستش به نظرم خیلی مثال دور از ذهنی نیست🤔

ما آدم ها نمیدونیم ارزشمون چقدره؟نمیدونیم چیا میتونیم داشته باشیم و به کجاها برسیم وگرنه قطعا و قطعا انقدر راحت خودمون را نمیفروختیم🤗شاید بگید خودمون را فروختن حرف نامناسبی هست اما واقعیتش همینه.ما خودمون را و وقتمون را به قیمت حرف های بیخودی و خاله زنک بازی یا بها دادن به چیزای بی اهمیت،داریم می فروشیم.

 

کاش می فهمیدیم براچی آفریده شدیم و به چی میتونیم برسیم و الان به چی رضایت دادیم😐😐

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۷
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۴ ق.ظ

حکایت کوزه ای که شکست

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز یه اتفاقی افتاد که به سبب اون اتفاق،کوزه داداشم شکسته شد😕داداشم خیییلی کوزه اش را دوست داشت و وقتی شکست،خیلی گریه کرد و ناراحت بود و اصرار کرد تا عصر یکی دیگه خرید.

وقتی کوره جدید را خرید،خیلی خوشحال شد و به همه میگفت کوزه نو خریده.عزیزجونم بهش گفت دیدی کلی گریه کردی و الان یه کوزه بهتر داری،اگه اون کوزه قبلی نمی شکست که الان کوزه جدید نداشتی...

 

این حرفشون خیلی برام قشنگ بود.بعضی وقتا برای به دست آوردن یه چیز بهتر،باید از یه سری چیزا دست بکشی حتی اگه خیلی دوسشون داشته باشی🙃این دست کشیدن و دل بریدن از بعضی وابستگی ها،باعث میشه آدم چیزای بهتری به دست بیاره🙃😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۴
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ب.ظ

دلم ذوق بچگی هام را میخواد🙃

به نام خدای عزیزم...

سلام.

_امروز تکلیف ندارید و برای فردا و پس فردا هم تکلیف  ندارید.

_😍😍😍

 

آخرین صوتی که امروز معلم داداشم تو گروه گذاشت و واکنش داداشم دقیقا چشم قلبی بود😅😅

 

اما راستش،یه لحظه دلم خواست اینجوری ذوق کردنش را...کاش می رسیدیم به روزایی که تموم دغدغه مون انجام دادن تکالیفمون بود؛ولی راستش اون روزا هم این کار خیلی برامون سنگین بود مثله دغدغه های الآنمون.حتما اون موقع ظرفیت ما به اندازه ی تکالیفمون بوده و الان به اندازه ی چالش هامون.یعنی اینجوری بگم،قطعا خدا توانایی حل مشکل را تو ما دیده که برامون قرار داده🙃🙃 اما یادمون باشه وقتی یه چالشی را حل کردیم،اندازه ی همون تموم شدن تکالیف بچگی مون،ذوق کنیم.این ذوق کردن میشه همون شکر نعمت😉هم به زبون بیاریم و خدا را شکر کنیم و هم با ذوق کردنمون و ابراز شادی کردن،شکر عملی به جا بیاریم🙃🙃

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۳۷
طیبه علی حسنی
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ق.ظ

سکوی پرش

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم کلاس آنلاین داشت و کنارش نشسته بودم کمکش کنم.داشتم یه سوال را از رو گوشی براش میخوندم و باید می نوشت *زیر را*.داشت می نوشت و یه جا اشتباه نوشت،بهش گفتم ابوالفضل ادامه همون کلمه را بنویس و برو.گفت نه باید پاکش کنم.خب من میدونستم کلمه بعد که بخواد بنویسه،اونجا که به خیال خودش اشتباه کرده را،میتونه برای کلمه بعدی استفاده کنه ولی خودش اصرار داشت پاکش کنه...

 

خلاصه از اینکارش من یه چیزی یاد گرفتم؛اگه یه جایی یهویی یه ناملایماتی پیش اومد و از خیال خودمون حتما باید پاکش میکردیم و کلی وقتمون سر همین بود،بعضی وقتا نباید انقدر حساس باشیم،ما باید وظیفه خودمون را انجام بدیم و زندگیمون را بکنیم و لذتش را هم ببریم،شاید اون ناملایمات،یه سکوی رشد و پرش برای ادامه راه باشه؛ما خودمون خبر نداریم ولی قطعا خدای ما بیشتر خبر داره،پس ازش بخوایم ناملایمات زندگی مون را سکوی پرشمون قرار بده😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۱
طیبه علی حسنی
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ ب.ظ

یه تغییر کوچیک فقط لازمه😊

به نام خدای عزیزم...

سلام.

یه چندتا ذرت مکزیکی بود یه کم سفت شده بود،اینا را بخار پز کرده بودند و ظاهرا متوجه شده بودند نمیشه همینجوری خوردشون و خب فکر کنم با شیب ملایمی داشته دور ریخته میشده که یهویی یکی گفته بیاین اینا را ذرت مکزیکی کنیم.بعد یه چندتا بچه بیکار اومدن اینا را دونه کردن و یه کم سس سفید و ... هم درست کردند و همه را باهم مخلوط کردند و یه ذرت مکزیکی تحویل دادند و خب ما هم با اشتها خوردیمشون😋😋

 

راستش فکر میکنم خیلی از چالش های زندگی هم همینجور باشه؛شاید قابل خوردن نباشه ولی اگه یه تغییر کوچیک توش ایجاد کنیم،خیلی خواستنی و لذت بخش میشه...تو زندگی مون هرجایی خیلی دوست داشتنی نبود برامون،یه کم بیشتر دقت کنیم که چی را میتونیم تغییر بدیم تا لذت بخش بشه برامون🤗🤗

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۴
طیبه علی حسنی
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ

علت بعضی ترس ها🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

شنیدی میگن مار گزیده از ریسمون سیاه و سفیدم میترسه😐😐حالا شده نقل این روزهای من🙄🙄

داداشم یه مرغ داشت و شب که میشد میومد نزدیک در اتاقمون و منم میخواستم برم بیرون،همیشه این مرغه منو میترسوند..

الان چند روزه که مرغه را بُردیم پیش بقیه مرغ ها ولی هنوزم وقتی میخوام برم تو حیاط،انگار منتظرم این مرغه بپره جلوم و بازم بترسم😐😐

 

راستش خیلی از ترس های ما هم همینجوره؛شاید قبلا یه مرغی بوده و ما را ترسونده ولی حالا نیستش دیگه ولی هنووووز که هنوزه ما داریم میترسیم😐😐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۴
طیبه علی حسنی
سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ

نترسیدم و بیخیال شد

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم یه مرغ خریده و منم حسابی از مرغ میترسم و خب مدتی بود باهم مسالمت آمیز برخورد میکردیم،اون مرغش را داشت و همیشه هم حواسش بود مرغش نزدیک من نیاد.تا اینکه چند وقتیه دلش میخواد منو اذیت کنه و مرغش را میگیره و میاره، نزدیک من و منم جیییغ میزنم و فرار میکنم.

امروز اومد مرغش را گرفت جلوم و تو چشماش دیدم که منتظر واکنش من هست تا مرغ را پرتاب کنه تو جونم.منم تا دیدم اینجوریه،سعی کردم خودمو خیلی خونسرد نشون بدم که انگار من نترسیدم و اونم وقتی واکنشم را دید،بیخیال شد و با مرغش رفت پی کارش...

 

یه حسی بهم گفت مشکلات و چالش های زندگی هم همینجورند؛حتی اگه خیلی هم ترسیدی و تو وجودت پر ترس بود،بازم سعی کن به رو خودت نیاری.

فکر کنم اینجوری بهتر میشه مسائل را کنترل کرد😉😉

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۴۳
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ

شکر نعمت نعمتت افزون کند

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز یه اتفاق خیلی جالب افتاد و یه درس خوشگل ازش گرفتم،خواستم اینجا به اشتراک بذارم🙃

داشتم ناهار میخوردم،چندتا دونه سبزی برا من گذاشته بودن،داداشم گفت آجی همش را میخوای بخوری؟(جوری گفت که ترجیح دادم بگم نه بابا من اصلا سبزی دوست ندارم😂😂)بعد بهش گفتم نه همش را نمیخوام‌.چندتا پره سبزی ها را برداشت و رفت و گفت برم بدم به مرغم(یه مهمون جدید دیگه هم اضافه شده به خونمون😒😒)بعد خیلی شیک داشت میگفت برم این سبزی را بدم به مرغم،اگه دوست داشت و خوردشون،فردا برم براش کاهو بخرم🙄

 

شوکه شدم از این حرفش😐

یه جورایی حرفش برام تداعی کننده شکر عملی بود؛با خودم گفتم بهترین نوع شکر،استفاده کردن صحیح و درست از اون نعمته،اگه خوب استفاده کردیم،خدا نعمت بهتری بهمون میده.

این بچه با بچگیش،فهمیده بود که اگه مرغش از این نعمت استفاده کرد،یه نعمت بیشتر بهت میدم؛ماهم باید اینو بفهمیم،از نعمت هامون بهترین استفاده را بکنیم و خدا هم نعمت بیشتری بهمون میده😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۵
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۲ ب.ظ

قدرشناس باشیم😊

به نام خدای عزیزم...

سلام‌.

امشب بحث دندون بود و دندون گذاشتن و هزینه هاش و اینا...

یهویی مامانم گفت چرا تا وقتی داریم قدرش را نمیدونیم؟!

 

به نظرم این جمله را باید تو همه زندگی مون استفاده کنیم‌ و واقعا قدر داشته هامون را بدونیم و منتظر نمونیم وقتی تموم شد و از دستش دادیم،تازه قدرش را بدونیم...

 

قبل از از دست دادن چیزی لطفا قدرش را بدونیم😊😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۲
طیبه علی حسنی