روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۰۶ ب.ظ

همه جریمه شدیم😣

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز باشگاه داشتم؛تو کلاسمون یه قانونی هست که خیلی هم سفت و سخت استادمون بهش پایبنده.

قانون اینه که وقتی زمان میگیره برای آب خوردن،اگه بعد از  زمان کسی بیاد،به ازای هر یه نفر،ده تا شنا باید بریم.مثلا تا ۵ را می شمرد که آب بخوریم،بعد می بینه هرکی بعد اون ۵ ثانیه بیاد،همه مون را باهم جریمه میکنه و با این استدلال که همه باید منظم بشید و تا همه منظم نشید،حتی اونایی که منظم هستند هم باید جریمه بشند.

هر موقع اینکار را میکنه،یه درس خیلی قشنگ میگیرم و اون اینه که ما همه منتظر جامعه ی عادل و گل و بلبل و مدینه ی فاضله هستیم و می دونیم با فرج امام زمانمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)این اتفاق میفته و تا وقتی همه منتظر نباشن،فرج اتفاق نمیفته حتی اگه یه تعدادی منتظر باشند.

 

راستش از کاری که استادمون سر کلاس میکنه،اینو میفهمم که اگه منظم ها میخوان جریمه نشن،باید به بقیه هم کمک کنند تا منظم بشند؛فکر کنم اونایی که منتظر ظهور هستن،اگه واقعا منتظرند،باید کاری کنن همه منتظر باشند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۰۶
طیبه علی حسنی
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ق.ظ

تکه چوبی در دریای طوفانی

به نام خدای عزیزم...

سلام.

تاحالا شده بری تو دریا و همینجور که داری راه میری تو دریا،یهویی زیر پات خالی بشه و بری پایین تر و شنا هم بلد نباشی و هرچی دست و پا میزنی،هیچ فایده ای نداشته باشه؛اینجاست که واقعا حس اضطرار بهت دست میده،اینجاست که منتظر هرچیزی هستی برای نجاتت و اگه یه تیکه چوب رو آب ببینی،همه تلاشت را میکنی تا دستت را بندازی روش و وقتی دستت را انداختی روش،یه کم آروم میشی؛بعد تازه اگه بفهمی این چوب به یه طناب محکم وصله   این طناب به ساحل میرسه و یکی هم محکم طناب را گرفته،دیگه کلی انرژی میگیری و انگار جون مجدد میگیری و محکم خودت را میچسبونی به اون چوبه تا نجات پیدا کنی.

 

 

امروز یه حسی شبیه به اون غرق شدگی تو دریا را داشتم و وقتی هیچ شنایی بلد نبودم،پناه بردم به اون تیکه چوب.

 

راستس،تو غرق شدگی های دنیای امروز ،نماز برام مثله اون تیکه چوب میمونه؛وقتی میبینمش،جون مجدد میگیرم و وقتی میبینم یه یه طناب محکم وصله و یکی محکم این طناب را گرفته،خیییلی بیشتر بهش اعتماد میکنم و تو دریاهای طوفانی زندگی،خودمو می سپرم بهش و سعی میکنم محکم نگهش دارم😊😊

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۷
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ق.ظ

عبدالله یا عبدالحال؟🤔

به نام خدای عزیزم...

سلام.

بازم از شارژ سریعم براتون بگم😍😍

دیشب تو روضه،سخنران یه حرفی زد خیلی برام قشنگ بود.گفت ما عبدالله هستیم نه عبدالحال!!

 

راستش از اون جملات چند کلمه ای و کوتاه بود که نیاز به ساعت ها فکر داره.

عبدالله یا عبدالحال؟؟؟

فکر میکنم ما خیلی وقتا،عبدالحال هستیم و کارهایی را انجام میدیم که حالمون را خوب کنه یا کارهایی را انجام میدیم که حالش رل دادیم؛درصورتی که اگه عبدالله باشیم ،خدا خودش بلده چجوری بهمون حال بده😉😉

 

عبدالله نگاه میکنه ببینه خدا چی گفته و همون کار را میکنه،ولی عبدالحال نگاه به خودش میندازه و می بینه حالش هست یا نیست🙄

 

لطفا عبدالله باشیم🙂🙂

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۷
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۲ ق.ظ

بزن شارژشی 😉😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

چند روزی بود که دغدغه هام خیلی زیاد بود و راستش لو باتری شده بودم.هی بدنم آلارم میداد لطفا خود را به شارژر متصل کنید😓😓

منم دیشب رفتم یه شارژر تووووپ پیدا کردم،از اینا که شارژ سریع هست و خودمو چسبوندم بهش😍😍

اره،دیشب رفتم روضه ی امام حسین(علیه السلام)😍😍

به نظرم از قوی ترین و سریع ترین شارژر ها،دستگاه امام حسین هست.هرجاییش که باشی،شارژ میشی.

 

بزن شارژشی داداچ😉😉

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۲
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۵۶ ق.ظ

سرگرم نشی یهو🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم چند روزه پیله کرده که براش پرنده بخریم.دیشب رفتن یه جفت فنج خریدن(انقدر هم سروصدا دارن که نگو😣😣).حالا امروز صبح نشسته کنار قفسشون و میگه خوبه اینا را رفتم خریدما🙄آدم سرش گرم میشه🙄

من این شکلی بودم😐😐

 

بعد پیش خودم فکر کردم ما آدم ها،واقعا نیاز به سرگرمی داریم؛اگه هدف درستی تو زندگی نداشته باشیم و سرگرم هدفمون نباشه،هرروز دنبال یه چیزی میکردیم تا سرمون را باهاش گرم کنیم.

یه روز میریم باشگاه،یه روز میریم کلاس،یه روز میشینیم پا تلویزیون و خلاصه هر روزی یه جوری خودمون را سرگرم میکنیم.

 

رفیق من،ببین هدف تو از خلقت چی بوده و در راستای هدفت تلاش کن و تمام برنامه های دیگه ات هم در راستای رسیدن به هدفت باشه وگرنه راستش را بگم؛اگه تو مسیر هدف خودت جلو نری و فقط سرگرم باشی ،بعد یه مدت میبینی انگار بازیچه دست دیگران بودی😟😟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۶
طیبه علی حسنی
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ق.ظ

تسلیم نشو💪

به نام خدای عزیزم...

سلام‌.

امروز کلاس تولید محتوا داشتم و خب یه کلاس جذاب و پر از حال خوووب😍😍

ظهر وقتی کلاس تموم شد،دیدم خاله ام داره میگه بریم بیمارستان و ظاهرا دخترش حالش بد شده و برده بودنش بیمارستان.

از اینا که بگذریم،دم اورژانس وایساده بودم و اجازه نمیدادن بیشتر از یه همراه بره داخل؛همون جوری که وایساده بودم،می دیدم همش دارن تصادفی میارن،کلی که حالم بد شد ولی با خودم گفتم،چقدر نعمت داریم و قدر دانش نیستیم؛مثلا همین من،وایسادم و کلی دارم میگم کاش فلان چیز بود و... ولی همین الان که من دارم اینا را میگم،اون آدمی که تصادف کرده میگه کاش سالم بودم...

 

راستش کاش یه کم قشنگ تر نگاه میکردیم و بیشتر قدر داشته هامون را داشتیم🤗🤗🤗

 

یه چیز دیگه هم از این اتفاق یاد گرفتم؛اینکه ما اصلااااا پیش بینی نمی کردیم چنین اتفاقی بیفته،و خب وقتی فهمیدیم،با خودم گفتم این اتفاق که تغییر نمیکنه،فقط یادبگیریم که حتی تو این شرایط سخت هم،لذت ببریم و تسلیم نشیم🙂🙂

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۳
طیبه علی حسنی
شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۱۸ ب.ظ

برنگرد دوباره به اونجا🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

یادتونه چند روز پیش گفتم یه گربه اومد و خرگوش داداشم را خورد😣😣

داداشم هنوز قفسه خرگوشش را جمع نکرده و تو باغچه هست..دیشب دیدم یه گربه اومد تو حیاط،رفت سر باغچه،یه کم اونجاها گشت و بعد دید چیزی نیست،راهش را گرفت و رفت.

 

نمیدونم چرا وقتی گربه و رفتارش را دیدم،به این فکر افتادم که این که یه گربه بود،با یه بار لذت بردن و کامجویی از یه جا،مدام بر میگرده و دنبالش میگرده و بازم میخواد...

شاید مثال مناسبی نباشه،ولی بعضی وقتا ما آدما هم همینحوریم؛یه بار که از یه جا یا یه چیزی خیلی لذت ببریم،مدام برمی گردیم اونجا دوباره و میخوایم ببینیم راهی نیس دوباره همون لذت تکرار بشه🙄🙄

 

راستش باید دلبستگی نداشته باشیم،یه بار که از یه چیزی خوشمون اومد و لذتش را بردیم،دیگه تمومش کنیم و هی برنگردیم سر جای قبلیمون🙄🙄

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۸
طیبه علی حسنی
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۵ ب.ظ

بالاخره تار بافتنش را دیدم😍😍

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم چند روزه زیاد بهانه گیری میکنه و انگار نیاز به توجه بیشتری داره.

موقع ظهر بود و وقت نماز و منم سجاده خوشگلم را جلوی پنجره پهن کرده بودم.یهویی داداشم گفت عنکبوت را ببین به پنجره،منم فکر کردم همینجور یه حرفی زده ولی دقت کردم و دیدم یه عنکبوت کوچولو به پنجره است...یه کم نگاش کردم و دیدم چه بدنش خوشگله😍خیلی جذاب و پشمالو بود😎😁

میخواستم ببینم زنده است یا نه،یه دست زدم پشت شیشه،دیدم تکون خورد،دوباره یه دست  دیگه هم زدم و دوباره تکون خورد و بعد دیدم خودش شروع کرد حرکت کنه..یه کم دقت کردم دیدم وااای خدا،داره تار درست میکنه😍😍بعدهم خودش رفت و بقیه تارش را درست کرد😍😍

 

 

عنکبوت همون عنکبوت بود و قطعا تو وجودش شرایط تنیدن بود ولی خب انگار نیاز داشت یکی بزنه بهش و شرایطی را به وجود بیاره که یه کم تکون بخوره🤔🤔

فک کنم ما آدم ها هم همینجوریم؛تو وجودمون پتانسیل انجام دادن خیلی کارها و رسیدن به خیلی چیزها را داریم،ولی گاهی نیاز هست یکی یه تکونی بهمون بده تا بریم دنبال هدفمون...این تکون دادنه،همیشه از بیرون نیست،یعنی الزاما کسی پیدا نمیشه به ما انگیزه بده یا ترس بده یا هر حس  دیگه ای که ما بخوایم تکون بخوریم،گاهی باید خودمون یه حرکتی بزنیم برای تکون خوردنمون😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۵
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ ب.ظ

به حرفش گوش نده🙄🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز یه جا دعوتم بودم و یکی از میزبانان،بهم گفت با کفش بیا داخل...شرایط جوری بود که میشد با کفش برم ولی ادب حکم میکرد کفشام را دربیارم...من اومدم و به حرف این میزبان گوش دادم،و از قضا چندی نکشید که پشیمون شدم و گفتم کاش به حرفش گوش نداده بودم و نظر خودم را عملی میکردم...نظر خودم این بود کفش هام را بیرون در بیارم...

 

نمیدونم چرا خودم را توبیخ کردم و گفتم چرا کاری که درسته را انجام نمیدی و گول حرف بقیه را میخوری؟!

 

الان که دارم مینویسم به ذهنم رسید خیلی آدما یه حرفی میزنن که فقط یه حرفی زده باشند و خیلی متوجه نیستن چی میگن...

 

خلاصه که رفیق،خیلی وقتا اطلاعات و علم و آگاهی خودمون از بقیه خیلی بیشتره ولی تنها عیبمون اینه که به دیگران بیشتر از خودمون اعتماد داریم و اینکه لطفا حرف و نظر بقیه خیلی مهم نباشه😉😉 اما حواست باشه رعایت ادب و احترام همیشه لازمه😎😎

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۸
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۰۷ ب.ظ

تکیه گاهم باش😊

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز سوار مترو شدیم...جا نبود بشینیم و مجبور بودیم وایسیم..دختر خالم گفت بیا به جایی تکیه ندیم و سعی کنیم تعادلمون را حفظ کنیم و وایسیم...خب مترو هم که چقدر تند میره...ما وایسادیم در حالت تعادل و خب راستش بیشتر چند ثانیه نتونستیم بمونیم و نزدیک بود چندبار با مخ بیایم رو زمین😁😁بعد گفتیم تا یه بلایی سر خودمون نیاوردیم،بریم تکیه بدیم به یه جایی یا یه دستگیره ای چیزی بگیریم🙄🙄

 

با خودم فکر کردم زندگی هم همینجوره...ما خودمون هستیم و به خودمون ایمان داریم ولی اگه میخوایم تو مشکلات،با مخ نیایم رو زمین و بلایی سرمون نیاد،باید به یه جایی تکیه کنیم و یا دستمون را به جایی بگیریم🤗🤗

 

 

رفیق،هیچ تکیه گاهی محکم تر از خدا نیست و هیچ ریسمان و دستگیره ای محکم تر از ریسمان خدا نیست😊😊😊

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۷
طیبه علی حسنی