روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۵ ب.ظ

بالاخره تار بافتنش را دیدم😍😍

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم چند روزه زیاد بهانه گیری میکنه و انگار نیاز به توجه بیشتری داره.

موقع ظهر بود و وقت نماز و منم سجاده خوشگلم را جلوی پنجره پهن کرده بودم.یهویی داداشم گفت عنکبوت را ببین به پنجره،منم فکر کردم همینجور یه حرفی زده ولی دقت کردم و دیدم یه عنکبوت کوچولو به پنجره است...یه کم نگاش کردم و دیدم چه بدنش خوشگله😍خیلی جذاب و پشمالو بود😎😁

میخواستم ببینم زنده است یا نه،یه دست زدم پشت شیشه،دیدم تکون خورد،دوباره یه دست  دیگه هم زدم و دوباره تکون خورد و بعد دیدم خودش شروع کرد حرکت کنه..یه کم دقت کردم دیدم وااای خدا،داره تار درست میکنه😍😍بعدهم خودش رفت و بقیه تارش را درست کرد😍😍

 

 

عنکبوت همون عنکبوت بود و قطعا تو وجودش شرایط تنیدن بود ولی خب انگار نیاز داشت یکی بزنه بهش و شرایطی را به وجود بیاره که یه کم تکون بخوره🤔🤔

فک کنم ما آدم ها هم همینجوریم؛تو وجودمون پتانسیل انجام دادن خیلی کارها و رسیدن به خیلی چیزها را داریم،ولی گاهی نیاز هست یکی یه تکونی بهمون بده تا بریم دنبال هدفمون...این تکون دادنه،همیشه از بیرون نیست،یعنی الزاما کسی پیدا نمیشه به ما انگیزه بده یا ترس بده یا هر حس  دیگه ای که ما بخوایم تکون بخوریم،گاهی باید خودمون یه حرکتی بزنیم برای تکون خوردنمون😉😉

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۴
طیبه علی حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی