روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ق.ظ

تکه چوبی در دریای طوفانی

به نام خدای عزیزم...

سلام.

تاحالا شده بری تو دریا و همینجور که داری راه میری تو دریا،یهویی زیر پات خالی بشه و بری پایین تر و شنا هم بلد نباشی و هرچی دست و پا میزنی،هیچ فایده ای نداشته باشه؛اینجاست که واقعا حس اضطرار بهت دست میده،اینجاست که منتظر هرچیزی هستی برای نجاتت و اگه یه تیکه چوب رو آب ببینی،همه تلاشت را میکنی تا دستت را بندازی روش و وقتی دستت را انداختی روش،یه کم آروم میشی؛بعد تازه اگه بفهمی این چوب به یه طناب محکم وصله   این طناب به ساحل میرسه و یکی هم محکم طناب را گرفته،دیگه کلی انرژی میگیری و انگار جون مجدد میگیری و محکم خودت را میچسبونی به اون چوبه تا نجات پیدا کنی.

 

 

امروز یه حسی شبیه به اون غرق شدگی تو دریا را داشتم و وقتی هیچ شنایی بلد نبودم،پناه بردم به اون تیکه چوب.

 

راستس،تو غرق شدگی های دنیای امروز ،نماز برام مثله اون تیکه چوب میمونه؛وقتی میبینمش،جون مجدد میگیرم و وقتی میبینم یه یه طناب محکم وصله و یکی محکم این طناب را گرفته،خیییلی بیشتر بهش اعتماد میکنم و تو دریاهای طوفانی زندگی،خودمو می سپرم بهش و سعی میکنم محکم نگهش دارم😊😊

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۳
طیبه علی حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی