روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ق.ظ

سکوی پرش

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم کلاس آنلاین داشت و کنارش نشسته بودم کمکش کنم.داشتم یه سوال را از رو گوشی براش میخوندم و باید می نوشت *زیر را*.داشت می نوشت و یه جا اشتباه نوشت،بهش گفتم ابوالفضل ادامه همون کلمه را بنویس و برو.گفت نه باید پاکش کنم.خب من میدونستم کلمه بعد که بخواد بنویسه،اونجا که به خیال خودش اشتباه کرده را،میتونه برای کلمه بعدی استفاده کنه ولی خودش اصرار داشت پاکش کنه...

 

خلاصه از اینکارش من یه چیزی یاد گرفتم؛اگه یه جایی یهویی یه ناملایماتی پیش اومد و از خیال خودمون حتما باید پاکش میکردیم و کلی وقتمون سر همین بود،بعضی وقتا نباید انقدر حساس باشیم،ما باید وظیفه خودمون را انجام بدیم و زندگیمون را بکنیم و لذتش را هم ببریم،شاید اون ناملایمات،یه سکوی رشد و پرش برای ادامه راه باشه؛ما خودمون خبر نداریم ولی قطعا خدای ما بیشتر خبر داره،پس ازش بخوایم ناملایمات زندگی مون را سکوی پرشمون قرار بده😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۱
طیبه علی حسنی
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ ب.ظ

یه تغییر کوچیک فقط لازمه😊

به نام خدای عزیزم...

سلام.

یه چندتا ذرت مکزیکی بود یه کم سفت شده بود،اینا را بخار پز کرده بودند و ظاهرا متوجه شده بودند نمیشه همینجوری خوردشون و خب فکر کنم با شیب ملایمی داشته دور ریخته میشده که یهویی یکی گفته بیاین اینا را ذرت مکزیکی کنیم.بعد یه چندتا بچه بیکار اومدن اینا را دونه کردن و یه کم سس سفید و ... هم درست کردند و همه را باهم مخلوط کردند و یه ذرت مکزیکی تحویل دادند و خب ما هم با اشتها خوردیمشون😋😋

 

راستش فکر میکنم خیلی از چالش های زندگی هم همینجور باشه؛شاید قابل خوردن نباشه ولی اگه یه تغییر کوچیک توش ایجاد کنیم،خیلی خواستنی و لذت بخش میشه...تو زندگی مون هرجایی خیلی دوست داشتنی نبود برامون،یه کم بیشتر دقت کنیم که چی را میتونیم تغییر بدیم تا لذت بخش بشه برامون🤗🤗

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۴
طیبه علی حسنی
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ

علت بعضی ترس ها🙄

به نام خدای عزیزم...

سلام.

شنیدی میگن مار گزیده از ریسمون سیاه و سفیدم میترسه😐😐حالا شده نقل این روزهای من🙄🙄

داداشم یه مرغ داشت و شب که میشد میومد نزدیک در اتاقمون و منم میخواستم برم بیرون،همیشه این مرغه منو میترسوند..

الان چند روزه که مرغه را بُردیم پیش بقیه مرغ ها ولی هنوزم وقتی میخوام برم تو حیاط،انگار منتظرم این مرغه بپره جلوم و بازم بترسم😐😐

 

راستش خیلی از ترس های ما هم همینجوره؛شاید قبلا یه مرغی بوده و ما را ترسونده ولی حالا نیستش دیگه ولی هنووووز که هنوزه ما داریم میترسیم😐😐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۴
طیبه علی حسنی
سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ

نترسیدم و بیخیال شد

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داداشم یه مرغ خریده و منم حسابی از مرغ میترسم و خب مدتی بود باهم مسالمت آمیز برخورد میکردیم،اون مرغش را داشت و همیشه هم حواسش بود مرغش نزدیک من نیاد.تا اینکه چند وقتیه دلش میخواد منو اذیت کنه و مرغش را میگیره و میاره، نزدیک من و منم جیییغ میزنم و فرار میکنم.

امروز اومد مرغش را گرفت جلوم و تو چشماش دیدم که منتظر واکنش من هست تا مرغ را پرتاب کنه تو جونم.منم تا دیدم اینجوریه،سعی کردم خودمو خیلی خونسرد نشون بدم که انگار من نترسیدم و اونم وقتی واکنشم را دید،بیخیال شد و با مرغش رفت پی کارش...

 

یه حسی بهم گفت مشکلات و چالش های زندگی هم همینجورند؛حتی اگه خیلی هم ترسیدی و تو وجودت پر ترس بود،بازم سعی کن به رو خودت نیاری.

فکر کنم اینجوری بهتر میشه مسائل را کنترل کرد😉😉

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۴۳
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ

شکر نعمت نعمتت افزون کند

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امروز یه اتفاق خیلی جالب افتاد و یه درس خوشگل ازش گرفتم،خواستم اینجا به اشتراک بذارم🙃

داشتم ناهار میخوردم،چندتا دونه سبزی برا من گذاشته بودن،داداشم گفت آجی همش را میخوای بخوری؟(جوری گفت که ترجیح دادم بگم نه بابا من اصلا سبزی دوست ندارم😂😂)بعد بهش گفتم نه همش را نمیخوام‌.چندتا پره سبزی ها را برداشت و رفت و گفت برم بدم به مرغم(یه مهمون جدید دیگه هم اضافه شده به خونمون😒😒)بعد خیلی شیک داشت میگفت برم این سبزی را بدم به مرغم،اگه دوست داشت و خوردشون،فردا برم براش کاهو بخرم🙄

 

شوکه شدم از این حرفش😐

یه جورایی حرفش برام تداعی کننده شکر عملی بود؛با خودم گفتم بهترین نوع شکر،استفاده کردن صحیح و درست از اون نعمته،اگه خوب استفاده کردیم،خدا نعمت بهتری بهمون میده.

این بچه با بچگیش،فهمیده بود که اگه مرغش از این نعمت استفاده کرد،یه نعمت بیشتر بهت میدم؛ماهم باید اینو بفهمیم،از نعمت هامون بهترین استفاده را بکنیم و خدا هم نعمت بیشتری بهمون میده😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۵
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۲ ب.ظ

قدرشناس باشیم😊

به نام خدای عزیزم...

سلام‌.

امشب بحث دندون بود و دندون گذاشتن و هزینه هاش و اینا...

یهویی مامانم گفت چرا تا وقتی داریم قدرش را نمیدونیم؟!

 

به نظرم این جمله را باید تو همه زندگی مون استفاده کنیم‌ و واقعا قدر داشته هامون را بدونیم و منتظر نمونیم وقتی تموم شد و از دستش دادیم،تازه قدرش را بدونیم...

 

قبل از از دست دادن چیزی لطفا قدرش را بدونیم😊😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۲
طیبه علی حسنی
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ب.ظ

همون حوالی🙂

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داشتیم بحث میکردیم با داداشم که هدیه چی دوست داری و اینا؟ بعد گفتم من همیشه دوست دارم دارت داشته باشم.

از دارت خیلی خوشم میاد،چون وقتی وایسادی داری بازی میکنی،تمرکزت یه جاست،حتی اگه به هدف اصلی و نقطه وسط هم نزنی،ولی بازم همون حدود داری تلاش میکنی‌.

به قول یکی یه بار میگفت اگه هدفت ماه باشه،حداقل جات بین ستاره هاست.

نگاه کنیم ببینیم هدفمون چیه و هدف اصلی را انتخاب کنیم،اینجوری حتی اگه دقیقا هم به همون هدف نرسیم،ولی لااقل همون حوالی داریم حرکت میکنیم😊😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۳۹
طیبه علی حسنی
جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۵۷ ب.ظ

هر نکته زمانی و مکانی دارد😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داشتم وبلاگ هام را به یکی نشون میدادم که بخونه،در همون حین هم فیلم مختار نامه را گذاشت.ازشون پرسیدم نظرت چیه درمورد وبلاگ هام؟گفت همه حواسم اینجا نیست،حواسم به فیلم هم هست.

به این نتیجه رسیدم وقتی میخواید با یکی حرف بزنید،موقعی حرف بزنید که تمام حواسش پیشتون باشه.

اگه میخوایم حرفی بزنیم و حرفمون اثر داشته باشه،سعی کنیم مکان و زبان مناسب برای حرفمون انتخاب کنیم.

حرمت کلمات را با ندونم به کاری هامون پایین نیاریم😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۷
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ ق.ظ

سختی ات را خودت انتخاب کن🤗

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیروز باشگاه داشتم.استادمون بخاطر اینکه کلمه احترام را همه نمیگفتن،ده دقیقه با حرکت پلانک جریمه مون کرد.حرکت پلانک حرکتی هست که دو دقیقه اش،نفس آدم را میبره،دیگه فکر کن ده دقیقه😣😣

وسطش اگه میومدی پایین،میگفت چندتا طناب باید جریمه بخوری.خب با اجازتون ۷ تا طناب کف دستم خوردم..

 

بعدش خیلی به این فکر کردم که ما در هر صورت سختی کشیدیم،ولی سختی اول(حرکت پلانک)برای رشدمون بود و باعث میشد قوی تر بشیم و عزت و احترام داشت ولی سختی دوم(طناب خوردن)بخاطر تحمل نکردن سختی اول اومد و چه بسا،هم دردش بیشتر بود هم جلو کلی آدم،جریمه شدی و هم رشدی توش نبود🙄🙄

 

فکر کنم سختی های زندگی هم همینجوره؛اگه خواست خدا را پذیرفتیم و سختی هایی که خدا گفته را تحمل کردیم،باعث رشدمون میشه ولی اگه نپذیرفتیم،سختی های دیگه ای میاد و یه جورایی تنبیه برای تحمل نکردن سختی اول هست😐😐

 

بیشتر فکر کنیم تو انتخاب سختی هامون🤔🤔

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۸
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ ب.ظ

با تغییر طعم لذت ها را متفاوت کنیم🤗

به نام خدای عزیزم...

سلام.

من عادت دارم صبح ها اکثر مواقع نون و عسل بخورم‌.از پنیر و چیزای دیگه برای صبحانه خوشم نمیاد چون طبعشون سرده و بیحال میشم.اصولا تابستون نون و عسل میخورم و زمستون ارده شیره‌.

امروز صبح که قصد صبحانه خوردن کردم،رفتم سر یخچال و مربا را دیدم.با خودم گفتم خب حالا کره و مربا میخورم.بعد گفتم اووف اگه مربا بخورم شیرینی اش زیاده و بعد خیلی باید بِدوم تا اثرش بره😅😅بعد گفتم خب عسل و کره میخورم.

ترکیب جالبی شد برام.شاید صدها بار قبلا نون و کره و عسل خورده بودم ولی حالا به دلم یه جور دیگه ای چسبید.میدونی چرا؟ چون مدت ها بود فقط نون و عسل خورده بودم و انگار حالا این کره برام تازگی داشت.

 

به نظرم خیلی وقتا تو زندگی لازمه یه تغییرات کوچیک ایجاد کنیم و با اون تغییر یه کم طعم لذت هامون را متفاوت کنیم.🙃😊🙃😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۱
طیبه علی حسنی