سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ
نترسیدم و بیخیال شد
به نام خدای عزیزم...
سلام.
داداشم یه مرغ خریده و منم حسابی از مرغ میترسم و خب مدتی بود باهم مسالمت آمیز برخورد میکردیم،اون مرغش را داشت و همیشه هم حواسش بود مرغش نزدیک من نیاد.تا اینکه چند وقتیه دلش میخواد منو اذیت کنه و مرغش را میگیره و میاره، نزدیک من و منم جیییغ میزنم و فرار میکنم.
امروز اومد مرغش را گرفت جلوم و تو چشماش دیدم که منتظر واکنش من هست تا مرغ را پرتاب کنه تو جونم.منم تا دیدم اینجوریه،سعی کردم خودمو خیلی خونسرد نشون بدم که انگار من نترسیدم و اونم وقتی واکنشم را دید،بیخیال شد و با مرغش رفت پی کارش...
یه حسی بهم گفت مشکلات و چالش های زندگی هم همینجورند؛حتی اگه خیلی هم ترسیدی و تو وجودت پر ترس بود،بازم سعی کن به رو خودت نیاری.
فکر کنم اینجوری بهتر میشه مسائل را کنترل کرد😉😉
۹۹/۰۶/۱۸
با ترستون مواجهه کردین و مواجهه یکی از راههای رسیدن به موفقیته ... آدم هایی که از مواجهه فرار میکنن اضطراب بیشتری دارن... خیلی خوبه که تونستین به ترستون غلبه کنین