روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ب.ظ

همون حوالی🙂

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داشتیم بحث میکردیم با داداشم که هدیه چی دوست داری و اینا؟ بعد گفتم من همیشه دوست دارم دارت داشته باشم.

از دارت خیلی خوشم میاد،چون وقتی وایسادی داری بازی میکنی،تمرکزت یه جاست،حتی اگه به هدف اصلی و نقطه وسط هم نزنی،ولی بازم همون حدود داری تلاش میکنی‌.

به قول یکی یه بار میگفت اگه هدفت ماه باشه،حداقل جات بین ستاره هاست.

نگاه کنیم ببینیم هدفمون چیه و هدف اصلی را انتخاب کنیم،اینجوری حتی اگه دقیقا هم به همون هدف نرسیم،ولی لااقل همون حوالی داریم حرکت میکنیم😊😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۳۹
طیبه علی حسنی
جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۵۷ ب.ظ

هر نکته زمانی و مکانی دارد😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

داشتم وبلاگ هام را به یکی نشون میدادم که بخونه،در همون حین هم فیلم مختار نامه را گذاشت.ازشون پرسیدم نظرت چیه درمورد وبلاگ هام؟گفت همه حواسم اینجا نیست،حواسم به فیلم هم هست.

به این نتیجه رسیدم وقتی میخواید با یکی حرف بزنید،موقعی حرف بزنید که تمام حواسش پیشتون باشه.

اگه میخوایم حرفی بزنیم و حرفمون اثر داشته باشه،سعی کنیم مکان و زبان مناسب برای حرفمون انتخاب کنیم.

حرمت کلمات را با ندونم به کاری هامون پایین نیاریم😉😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۷
طیبه علی حسنی
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ ق.ظ

سختی ات را خودت انتخاب کن🤗

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیروز باشگاه داشتم.استادمون بخاطر اینکه کلمه احترام را همه نمیگفتن،ده دقیقه با حرکت پلانک جریمه مون کرد.حرکت پلانک حرکتی هست که دو دقیقه اش،نفس آدم را میبره،دیگه فکر کن ده دقیقه😣😣

وسطش اگه میومدی پایین،میگفت چندتا طناب باید جریمه بخوری.خب با اجازتون ۷ تا طناب کف دستم خوردم..

 

بعدش خیلی به این فکر کردم که ما در هر صورت سختی کشیدیم،ولی سختی اول(حرکت پلانک)برای رشدمون بود و باعث میشد قوی تر بشیم و عزت و احترام داشت ولی سختی دوم(طناب خوردن)بخاطر تحمل نکردن سختی اول اومد و چه بسا،هم دردش بیشتر بود هم جلو کلی آدم،جریمه شدی و هم رشدی توش نبود🙄🙄

 

فکر کنم سختی های زندگی هم همینجوره؛اگه خواست خدا را پذیرفتیم و سختی هایی که خدا گفته را تحمل کردیم،باعث رشدمون میشه ولی اگه نپذیرفتیم،سختی های دیگه ای میاد و یه جورایی تنبیه برای تحمل نکردن سختی اول هست😐😐

 

بیشتر فکر کنیم تو انتخاب سختی هامون🤔🤔

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۸
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ ب.ظ

با تغییر طعم لذت ها را متفاوت کنیم🤗

به نام خدای عزیزم...

سلام.

من عادت دارم صبح ها اکثر مواقع نون و عسل بخورم‌.از پنیر و چیزای دیگه برای صبحانه خوشم نمیاد چون طبعشون سرده و بیحال میشم.اصولا تابستون نون و عسل میخورم و زمستون ارده شیره‌.

امروز صبح که قصد صبحانه خوردن کردم،رفتم سر یخچال و مربا را دیدم.با خودم گفتم خب حالا کره و مربا میخورم.بعد گفتم اووف اگه مربا بخورم شیرینی اش زیاده و بعد خیلی باید بِدوم تا اثرش بره😅😅بعد گفتم خب عسل و کره میخورم.

ترکیب جالبی شد برام.شاید صدها بار قبلا نون و کره و عسل خورده بودم ولی حالا به دلم یه جور دیگه ای چسبید.میدونی چرا؟ چون مدت ها بود فقط نون و عسل خورده بودم و انگار حالا این کره برام تازگی داشت.

 

به نظرم خیلی وقتا تو زندگی لازمه یه تغییرات کوچیک ایجاد کنیم و با اون تغییر یه کم طعم لذت هامون را متفاوت کنیم.🙃😊🙃😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۱
طیبه علی حسنی
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۸ ق.ظ

کی کاپشن میپوشیم؟

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیگه کم کم هوا داره پاییزی میشه و پاییز هم که فصل عاشقی کردنه؛و صد البته که فصل عاشقی کردن امسال،یکی از متفاوت ترین فصل هاست🙃🙃

 

چند دیقه پیش داداشم داشت میگفت بابا کی کاپشن میپوشیم؟و بابام گفت دیگه تا چند وقت دیگه...

 

فکر کنم ما آدم ها متناسب با شرایط و دوست داشتنی های خودمون منتظر اتفاقات هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۱۸
طیبه علی حسنی
دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

...

به نام خدای عزیزم...

سلام.

........................

 

 

 

امروز نتونستم از طبیعت و اتفاقات اطرافم درسی بگیرم ولی چون وظیفه بود،خواستم وظیفه ام را انجام بدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۲
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۶ ب.ظ

خاص باشیم🙃

به نام خدای عزیزم...

سلام.

دیشب تو فیلم مختار نامه،سکانسی را نشون داد که وهب به میدان میره.

به مامانم گفتم اگه تو روز عاشورا،جنگ تن به تن میشد،سپاه امام حسین(علیه السلام)تمام سپاه کفر را کشته بودن ولی نامردی کردن و یه نفر به چند نفر حمله میکردن.

 

خیلی این نکته اومد تو ذهنم که اگه قرار یاااار باشیم و بار نباشیم،باید یه انسان کامل باشیم و همه چی تموم.وهب یه جنگجوی شجاع بود واقعا.ماهایی که ادعای یار بودن و مذهبی بودن میکنیم،باید واقعا یار باشیم،نه اینکه بگیم یه ظاهر مذهبی داریم و همین کافیه.مثلا من نوعی تو هر زمینه ای که میخوام کار کنم،باید بهترین خودم باشم وگرنه آدم معمولی خیلی زیاد هست و با معمولی بودن نمیشه به هدف های بزرگ رسید.

 

یه هدف را انتخاب کنیم و تو اون هدف عااالی باشیم و بقیه بخش ها را خواستیم معمولی هم باشیم،طوری نیست دیگه.یه جا را عالی باشیم و حرفی برای گفتن داشته باشیم،که انشاالله تو اون زمینه رو ما حساب کنند.🙃🙃🌹🌹🍃🍃

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۳۶
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ق.ظ

مادر وهب

به نام خدای عزیزم...

سلام.

امشب تو فیلم مختار،اون قسمتی را نشون داد که وهب به میدان میره و مادر وهب سر پسرش را میبره برمیگردونه و چیزی با این مضمون میگه که چیزی را که برای خدا داده ایم،پس نمی گیریم...

 

 

حرفی که هزاران ساعت فکر کردن نیاز داره.

یا رفتار زن وهب خیلی خیییلی برام قشنگ بود.واقعا عجب امتحان سختی شده این زن و چه موفق بیرون اومده از امتحانش.واقعا خوشبحالشون،انشاالله ماهم همینجور خوب از امتحان هامون بیرون بیایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۷
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۳ ق.ظ

اسب عصّاری

به نام خدای عزیزم...

سلام.

یه اصطلاحی هست به عنوان اسب عصّاری؛این اسب را میبندن و چشماش راهم میبندن و شروع میکنن به دواندن اسب.این اسب تو خیال خودش فکر میکنه الان کیلومتر ها جلورفته،ولی وقتی چشمش را باز میکنن،می بینه نهایتا یه قدم رفته جلو یا سر جای خودشه و یا یه قدم رفته عقب.

 

خیلی خیلی ذهنم درگیر این قضیه شد که نکنه ماهم اسب عصّاری باشیم؛یعنی همش بِدویم و تلاش کنیم و خودمونم فکر کنیم اوووف کلی پیشرفت کردم ولی در اصل،سر جای خودمون باشیم و همش درجا زده باشیم.

از درجا زدن میترسم.از اینکه همش تلاش کنم و نتیجه مطلوب نباشه میترسم😢😢

 

یا حسین(علیه السلام)به حق این روزها و شب ها قسمت میدم،کمکمون کن رشد کنیم.دست ما را تا حالا خیییلی گرفتی،لطفا دستمون را نگه دار و ما را تو مکتب خودت رشد بده❤❤

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۳
طیبه علی حسنی
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ

راه رفتن روی جدول خیابون🙃

به نام خدای عزیزم...

سلام.

صبح داداشم داشت رو جدول های خیابون راه میرفت.همش داشت لق میخورد و نمی تونست راه بره.بهم گفت آجی چرا همش میفتم؟گفتم چون حواست به راه رفتنت نیست؛یه کم تمرکز کن رو جدول ها،میتونی راه بری؛ و وقتی حواسش را جمع کرد،واقعا تا آخر جدول ها را تونست بیاد و اصلا لق نخورد.

 

خیلی به این فکر کردم که ما خیلی وقتا یه راهی را و یه هدفی را انتخاب میکنیم ولی چون تمام تمرکزمون روش نیست،به نتیجه مطلوب نمی رسیم.تو مسیر بودن(رو جدول ها رفتن)فقط کافی نیست؛تمرکز هم میخواد 😉😉

 

تو این روز ها و شب ها خیلی بخوایم که تمرکزمون رو اهدافمون زیاد باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۶
طیبه علی حسنی