روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۹ ق.ظ

سپردم به وکیلم😉

به نام خدای عزیزم...

سلام.

چند روزی بود که ذهنم درگیر موضوعی بود و این مشکل هیچ جوره حل نمیشد...دیگه مستأصل مونده بودم که چکار کنم...آخه بدجور استخوان تو زخم بودم😔😕یهو به ذهنم رسید که خوبه پاشم به فلانی زنگ بزنم و بهش بگم، شاید بتونه مشکلم را حل کنه🤔🤔به محض اینکه این فکر اومد تو  ذهنم،نمیدونم چی شد که یهویی به خودم اومدم و گفتم حواست هست میخوای چکار کنی؟؟میخوای بری مشکل و مسئله به این کوچیکی را به یکی دیگه بگی که اونم کلی از نظر خودش قضاوت بکنه و آیا تازه بتونه مشکل را حل کنه یا نه؟!چرا نمیری به خود خدا بگی تا مشکلت را حل کنه؟؟یعنی اون آدم بیشتر از خدا میتونه...بابا،خدا لا حول و لا قوه هست؛یعنی هیچ قوت و نیرویی بیشتر از اون نیست...

خلاصه که با تشر هایی که به خودم زدم،از فکری که اومده بود تو ذهنم پشیمون و شرمنده شدم و کلی گفتم خدایا منو ببخش که از اول حواسم نبود بیام پیش خودت😔😔 و خلاصه که مثله خیلی وقتای دیگه صفر تا صدش را سپردم به خودش😍😍بعد مامانم ازم پرسید چی شد مشکلت حل شد؟منم با غرور خاصی گفتم سپردمش به وکیلم😉😉خیلی حس قشنگیه وقتی خدا را وکیل خودت میگیری و بهش توکل میکنی و با خیال راحت به زندگی ات و روزمرگی هات میرسی🤗🤗

 

مرسی که هستی خداجونم😍😘

#❤

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۲
طیبه علی حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی