روز نوشته های من

اینجا انعکاس ذهن من است.
جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۹ ب.ظ

حکایت ننه قمر و اسکندر

به نام خدا...

سلام.

همین الان تلویزیون خونمون روشن بود و داشت شکرستان را پخش میکرد.منم که عشق برنامه کودک😍😍یهو ننه قمر یه دیالوگ به اسکندر گفت.اسکندر داشت گریه میکرد،ننه قمر بش گفت:ننه چرا همچین میکنی،یه ذره منطقی برخورد کن،دو روز دیگم میخوای همش با گریه حرفت را به کرسی بشونی...

این دیالوگ خیییلی به دلم چسبید😍

دیدم چقدر قشنگ گفت؛ما خیلی وقتا منطقی با مشکلاتمون برخورد نمی کنیم و میخوایم با آه و ناله و گریه و زاری کارمون را پیش ببریم.شاید بگید ما که دیگه الان بزرگ شدیم و گریه و زاری نمی کنیم؛بله درسته، گریه زاری نمی کنیم ولی واسه ی چه کنم چه کنم که دستمون میگیریم!همش که با خودمون میگیم شانس ندارم و فلان و بهمان...

 

 

خلاصه که به قول ننه قمر،یه کم منطقی با مشکلات برخورد کنید.😉😉

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۷
طیبه علی حسنی

نظرات  (۱)

شکرستان خیلی دوست داشتنیه :)

پاسخ:
آره من که همیشه خیلی لذت میبرم از دیدنش😍😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی