خاطره بازی وقتی که گشنه ات باشه میچسبه!
به نام خدای عزیزم...
سلام..
جونم براتون بگه که دیروز یه ماجرایی اتفاق افتاد که بعد فهمیدم تو زندگیمونم خیلی وقتا همینجوره...
من و خاله جانم از صبح کلاس بودیم و ظهر برگشتیم،خسته و کوفته و کلافه از مترو و آفتاب،مجبور بودیم یه مسیری راهم با اتوبوس بیایم،انقدر هم خسته بودین که نگو..اتوبوسی که ما باهاش باید میومدیم ،هر ۴۵ دقیقه یه بار حرکت میکرد و از قضا تازه راه افتاده بود و ما باید حدود ۴۰ دقیقه منتظر اتوبوس بعدی میموندیم..خب دیدیم چاره ای نداریم و باید سوار بشیم...حالا شما فکرش را بکن،کلی که تو مترو بودی و بعدم یه مسیری تو آفتاب،حالا هم باید کلی وقت تو اتوبوس منتظر بشینی تا راه بیفته و تازه گشنه ات هم باشه(این گشنگیه از همش بدتر بود😅).خلاصه که یهویی خاله جان گوشیش را درآورد و شروع کردیم عکسای خانوادگی مون که قبلا گرفته بودیم را ببینیم،اصلا دیگه غرق تو عکس ها و خاطرات اون عکس ها شدیم و نفهمیدیم چجوری اون ۴۰ دقیقه گذشت....
آره،خیلی وقتا تو زندگیمونم همینجوره...تو یه برهه ای هستیم که واقعا خسته ایم،منتظریم زودتر رد بشه،پیش خودمون میگیم کاش این دوران تموم بشه...اما راستش را بخواید،اصل زندگیمون همین موقع هاییه که همش منتظریم رد بشه و روزهای بهتر بیاد...اگه هنر داشته باشیم و همین روزهایی که دلچسب نیست را،دلچسب کردیم ،اون موقع هنر کردیم وگرنه اگه همه چیز اوکی باشه که دیگه خیلی بوووق هستیم اگه لذت نبریم ازش😂😂😂